بندباز

ساخت وبلاگ
هفته ی پیش بود که آخر شب این فیلم را تماشا کردم. یادم نیست چرا نیمه رهایش کردم؟ شاید گمان می کردم کارهای مهم تری هم دارم. حال و هوای عجیب و غریب فیلم ولی از پس ذهنم جدا نشد! چند شب بعد، دوباره باقی اش را دیدم. دنیای سیاه و سفید قرون وسطایی مسیحیت و داستان ها و خرافه های جدال میان خدا و شیطان و فرشته و بشر! داستان فیلم به شدت ساده و سرراست است، لااقل برای مخاطب 2023. چرا که بیشتر از شصت سال، از ساخت فیلم گذشته است. هر چند هنوز، خیلی ها دغدغه های آن سالیان را در سر دارند. چشمه باکره به کارگردانی اینگمار برگمن، دریچه ای مقابل شما می گشاید که با قدم گذاشتن درون آن، وارد عالم غریب و ترسناک زندگی های نخستین بشر می شوید! و تمام غرایز اولیه، بیم و امیدها، ایمان و اعتقاد و کفر و جهل و انتقام و ... خلاصه عصاره ی خالص زندگی بشر از ابتدا تا حال را در برابر خود عریان می یابید!برای آگاهی از خلاصه فیلم ( اینجا ) کلیک کنید.اواسط فیلم، جاییکه کوچکترین برادر، در طول شب از افکار جنایت دو برابر بزرگتر، بی خواب شده و با وحشت به سقف اتاق تاریک نگاه می کند، شاهد دودی ست که از میان شعله ی هیزم ها به سمت حفره ی سقف، مثل ماری به خود می پیچد و بالا می رود... ناگهان صورت یکی از کارگران مزرعه، بالای سرش ظاهر می شود و حرفهایی به او می گوید که گویی هزاران سال است که بشر به آن آگاه و از آن غافل است:- " می بینی چطور دود، وسط روزنه ی سقف معلق مونده و در حال جنبیدنه؟ انگار از ترس و وحشت داره به خودش می لرزه. در عین ِ حال فقط در صورتیکه وارد هوای آزاد بشه، تموم ِآسمون رو خواهد داشت، تا داخلش چرخ بخوره... ولی این رو نمی دونه. و به همین دلیله که فقط زیر تیغه ی دودگرفته ی سقف چندک می زنه و می لرزه... انسان ها هم د بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 18 تاريخ : جمعه 8 دی 1402 ساعت: 19:12

این روزها بیشتر از هر چیز دیگه ای به شنیدن یک خبر خوب نیازمندم! نه تنها من! خیلی ها... امسال دو بار این جمله ی کوتاه رو شنیدم! یک بار از زبان صاحبخانه که یک روز مانده بود به روز تولدم، زنگ زد و گفت تولدت مبارک!! و من شاخ درآوردم! بعد از چند دقیقه معلوم شد که رفته بوده سراغ قرارداد اجاره خانه و دنبال شماره ی املاکی گشته و بعد از صلاح و مشورت با بنگاهی به این نتیجه رسیده است که اجاره ی سال جدید را کم گفته و باید بیشتر بگوید! همانجا بوده که تاریخ تولد من را دیده و خلاصه تبریک تولدم را با خبر افزایش دوباره ی اجاره خانه مزین کرد!... دومین بار هم از زبان مامان شنیدم. همین دو روز پیش. وقتی که بی صبرانه منتظر بودم تا ببینم مالک خانه ای که تازه پیدا شده بود و همه چیزش برایمان عالی بود و اگر می شد اجاره اش کنیم، کلی برنامه های زندگی مان جلو می افتاد. گوشی ام زنگ خورد. مامان بود. صدایش یک جورهایی شاد و غمگین بود! تبریک میگم! انگاری خدا با دل شوهرته که دوست نداره بیاد اینجا! صاحبخونه گفته خونه ش رو یکی از فامیل هاش با قیمت بالاتری اجاره می کنه... . خلاصه اینکه امسال هم علی رغم میل باطنی ام باید اینجا بمانیم. با کرایه ای دو برابر سال قبل و دوری از تمام خانواده و غربتی که مثل خوره به جان روح و ذهنم افتاده است.این روزها بیشتر از هر چیز دیگه ای به شنیدن یک خبر خوب محتاجم! و خسته شدم از اینکه منتظر شنیدن این خبر خوب باشم. خودم باید به خودم یک خبر خوب بدهم! خودم باید به خودم بابت یک اتفاق تازه تبریک بگویم! بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 16 تاريخ : جمعه 8 دی 1402 ساعت: 19:12